سلام.حال خوشی نداشتم.باید حرفی می زدم که این آمد:
گفتا چگونه است سر و وضع و حالتان؟
گفتم مگو که شیخ درآورد دمارمان!
بنزین و نان گران و مردم همه رمان
کابوس وار میگذرد روزگارمان!
از حمله تتار و از ایلغار خان
دیگر نگشته است جهان بر مدارمان!
اینجا بهار نیست خزان پیاپی است
اینسان که زرد گشته همه برگ و بارمان!
ما زنده نیستیم مردگان مجسّمیم!
بوی عفن نشسته همه بر مزارمان!
رفته است و مانده است غباری به راه و ما
دلخوش که آمده است به میدان، سوارمان!
وارونه گشته کار جهان بر وطن ببین:
دیو رفته و فرشته کشیده به دارمان!
از زلزله و عشق خبر کس ندهد/آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای (شفیعی کدکنی)
جهان ,گشته ,حال ,مزارمان ,عفن ,نشسته ,جهان بر ,رفته است ,است و ,مزارمان رفته ,همه بر
درباره این سایت