محل تبلیغات شما

سلام.

  • یک زمانی نه چندان دور نه تلفن همراهی بود و نه اینترنتی. علم هنوز سوار گرده دنیای ما آدم‌ها نشده بود. پس از اتمام مهمانی‌های شب‌نشینی آنی که ماشین داشت با کمال میل و رغبت وظیفه رساندن اقوام را به منزلشان قبول می‌کرد. خوب آن زمان‌ها شهرها مثل امروز انقدر دور و مسیرها انقدر دراز نشده بود.
  • یک نفر که در یک کوچه تلفن داشت با رضایت کامل شماره‌اش را به هم‌محلی‌ها می‌داد که به اقوام دور و نزدیک بدهند که اگر کاری بود به آن شماره زنگ بزنند و همسایه صاحب تلفن با کمال میل نقش تلفنچی دیگران را بازی می‌کرد بی هیچ مزد و مواجبی.
  • خبری از سرعت نبود. اتوبوس‌های تندرو در خیابان‌ها جایی نداشتند و اتوبوس‌های لکنده قدیمی بنز پر سرو صدا ولی آرام همراه مسافران خیابان‌ها را گز می‌کردند.
  • عروسی‌ در خانه‌ها بود، صاحب عروسی و خدمه مجلس و مهماندار و مهمان همه از فامیل بودند. خبری از تالار و باغ و خدم و حشم دیگری نبود. شام عروسی‌ها زرشک پلو بود و سالاد و نوشابه شیشه‌ای پپسی کولا، خبری از سلف سرویس و منوی چند غذا و دسر و اینجور چیزها نبود.
  • بهار مترادف بود با شوق دویدن پا به پای مادر در بازار برای خرید لباس و کفش نو. آخ که چه لذتی داشت آن خستگی و دیدن رخت و لباس نو. بهار مساوی بود با حضور فروشندگان دوره‌گرد در کوچه و خیابان‌ها. بعضی دمپایی و نون خشک می‌گرفتند و ماهی گلی شب عید می‌دادند و برخی هم جوجه رنگی معاوضه می‌کردند. پیرمرد بزازی که با دوچرخه فکسنی کوچه‌ به کوچه می‌گشت و خانم‌های خانه‌دار را دعوت می‌کرد به مهمانی رنگ‌های داخل توبره پارچه‌هایش، مرد حصیرفروش که برای سایه کردن پنجره‌های رو به آفتاب خانه‌ها حصیر می‌فروخت.
  • زمستان مساوی بود با حضور احمد نفتی که در کودکی بیماری فلج اطفال یکی از پاهایش را لنگ کرده بود و با چرخ دستی پر از پیت‌های نفتش در کوچه‌ها داد می‌زد: نفتیِ. آی نفتیِ با دیدن او انگار زمستان هجوم می‌آورد به محله. 
  • زمستان‌ها سرد بود.خیلی سردتر از امروز. خبری از ایزوگام نبود و قیرگونی سیاهی پرابهت پشت‌بام‌ها بود.
  • به محض سر زدن اولین باد پاییزی لباس‌های بافتنی از کشوها و گنجه‌ها خارج می‌شد و دست مادران به میل و کاموا آشنا. خبری از شیشه دوجداره نبود. اکثر خانه‌ها حتی کوچک هم شده حیاطی داشت و پنجره‌هایی که سوز زمستان را به گرمای بخاری نفتی داخل خانه می‌رساندند. آخ که چه حالی داشت فرو رفتن زیر پتوی گلدار زمستانی در بی‌دغدغگی مطلق کودکی و فکر فردا صبحی که مدرسه‌ها تعطیل است و استرس پیدا کردن دستکش و کلاه برف‌بازی.
  • کیوسک‌های زرد تلفن‌های سکه‌ای برای عاشقان میعادگاه شنیدن صدای معشوق بودند. با چه دلهره و با چه تپش‌هایی. عاشقی کردن سخت بود سختی داشت. بیشتر از کشیدن پیت‌های بیست لیتری نفت، بلند کردن کپسول‌های پرسی‌گاز و بوتان‌گاز، پارو کردن پشت‌بام پس از دو شب برف مداوم، ایستادن در صف طولانی نانوایی، حتی شاید بیش از سه شیفت کار کردن پدر.
  • این نوستالژی بی پیر هم این وقت روزی بد یقه من را گرفته است. ول کن معامله هم نیست. با خودم فکر می کنم که نسل ما نسل عجیبی است. نسلی است که کودکیش با این‌ چیزها گذشته است در جهان آرام و با حوصله‌ای که وصل به گذشته سنتی خود بوده است و دوران بزرگسالیش گره خورده است به جهان ناآرامِ سرعت، تکنولوژی و بی حوصله تجدّد.

حال ما چرا خوش نمی شود هرگز؟!

از زلزله و عشق خبر کس ندهد/آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای (شفیعی کدکنی)

امان از این نوستالژی بی پیر

نبود ,خبری ,بی ,هم ,یک ,خیابان‌ها ,خبری از ,بود و ,و با ,بود با ,را به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کمان سنتی کشور خودروی کوییک